دیروز عصر،‌ با رفیقان گرمابه و گلستانمان تصمیم گرفتیم برویم بازی فرار از زندان تا اندکی روحمان را هیجان آوریم. البته اسم اصلی بازی فرار از زندان نبود بلکه اتاق وهم یا سرای وهم یا چیزی شبیه آن بود. القصه چهل هزار تومان ناقابل را خرج ملعبه‌ای کردیم که زیاد هم چنگی به دلمان نزد. شاید چون انتظارمان چیز جذاب‌تر یا حتی ترسناک‌تری بود چون در شرایط بازی ذکر شده بود مبتلایان به امراض قلبی و روحی و ن باردار نمی‌توانند وارد بازی شوند !‌ در کل چون اوقاتی بود که با دوست و به مسخرگی و ‌لودگی به سر شد ،‌ اوقات خوشی بود اما طراحی خود بازی تعریفی نداشت. بعد از آن برای کامل نمودن عیش خویش، به سمت رستوران شن یا شنی(؟) راه افتاده تا دلی از عزا درآوریم چون که بزرگان !‌ گفته‌اند عیش، ‌بدون شکم‌چرانی ناقص است. ‌در حالی که شکم‌هایمان به خدایا غلط نمودم افتاده بودند راهی خوابگاه شدیم تا شب را درجوار دوستان جان بگذرانیم. تولد فاطی‌مان بود که دو هفته‌ای از آن گذشته بود اما دوستان جمع بودند و بساط کیک و چایشان فراهم. نشستیم به شستن گناهان اساتید گرامی و اخبار دور و نزدیک را از همکلاسی و استاد و شاگردو غیره با تمام قوا رد وبدل نمودیم. چون زمان خواب رسید لحافی در سالن مطالعه پهن کرده کیفمان را زیر سر نهاده و با استناد به این که اجداد اولیه‌مان چگونه در غار به خواب می‌رفته اند تمام سعی خود را در جهت خوابیدن مبذول نمودیم. اما همان‌طور که مشاهده می‌فرمایید سعیمان باطل و افکارمان بیخود بود. و در این ساعت که این حقیر این سطور را می‌نگارد رفیقان خسبیده‌اند و حقیر با چشمانی چون جغد نشسته. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه فرهنگی هنری یاحسین جان محمد افضلی: طراح صحنه همه چی موجوده حراجستون Diana Steve دست نوشته های روزانه پیش بند اصلاح سر و صورت مردانه