من عاشق شب‌های بلند پاییز و سرمای نشاط آورش هستم.می‌تونم ساعت‌ها در سکوت شب غرق بشم و کتاب بخونم. در حالی که لیوان چایی کنارمه و سرمای خونه اجازه می‌ده بخار داغش بیشتر خودنمایی کنه، پاهامو میبرم زیرپتو و کتابمو باز میکنم. بعد از مدت‌ها که آشفتگی ذهنی اجازه نمی‌داد با عشق کتاب بخونم امروز با خیالی راحت و قلبی مطمئن شروع کردم به خوندن کتاب جزءاز کل.
دلم برای کتاب خوندن بدون حواس پرتی و فکرهای مزاحم تنگ شده بود. نه که این چند وقت کتاب نخونم،‌ نه. اما به دلم نمی‌چسبید چون تا شروع می‌کردم هزارتا فکر پر سر وصدا حمله می‌کردن به مغزم. مثل وقتی داری صبحونه میخوری اما همه‌ی حواست پی اینه که به سرویس دانشگاه برسی. من اینو نمی‌خواستم . چیزی که می‌خواستم صبحونه‌ی مفصل یه روز تعطیل بود که بدون دغدغه و عجله با آرامش و لذت ‌ خورده بشه!‌
این بمونه اینجا به یادگار .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ساختمان سازي به زبان ساده Pamela seo وبلاگ مد Letitia خونه داري اخبار جامع تخصصی سئو حرفه ای طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل سید علی علوی اطلاعات پزشکی آموزشگاه موسیقی